بسم الله الرحمن الرحیم
علی‌اکبر هیچ وقت اسراف نمی‌کرد . از طرفی خیلی هم رئوف و مهربان بود .
مدتی بود او را زیر نظر داشتم. لباسهای مرتب و نویی نمی پوشید با اینکه من پول آنها را به او می دادم.

یک روز به او گفتم :«چرا وضع خودت رو درک نمی‌کنی و به قول امروزی‌ها، شیک نمی‌گردی؟»

دیدم گریه‌اش گرفت و با حالتی بغض‌آلود گفت :«شما چرا این طور فکر می‌کنید؟ من وقتی به مدرسه می‌روم و می‌بینم که دوستم (محسن) پیراهنش کهنه و پاره است و کفش و وضع مناسبی ندارد ، چطور آرام بگیرم . همه پول‌هایی را که از شما گرفتم ، خرج این راهها می‌کردم .»

پینوشتــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* طلبه شهید علی اکبر علی محمدی استان سمنان - شهرستان دامغان

**چند روز بیشتر از مراسم عروسی‌اش نمی گذشت که عازم جبهه شد و خاطره حنظله را زنده کرد.

*** عید دارد می رسد، هر چند هوای تهران صاف و خیابان هایش خلوت می شود، ولی شلوغی شب های دوکوهه ام آرزوست. عید داردمی رسد باید مواظب باشم در همهمه لباس نو! و آجیل! و دید و باز دید! (خودم) گم نشوم!

**** خانم دکتر... استاد بزرگوار تماس گرفتن و ویرایش قالب و مطالب وبلاگشان را سپردند به من. انتهای ایمیلشان برای تشکر قید کرده بودند، آدرست را بده سه تا از کتب تألیفی ام را برایت بفرسم برای تشکر! فکر نمی کردم یه ویرایش یک ساعته این قدر بیارزد.

*****سال خوبی را برایتان آروز می کنم. پست جدید سال بعد انشاءالله تعالی.

+ نوشته شده در جمعه ۱۳۹۱/۱۲/۲۵ساعت 9:44 توسط طلبه |