جلسه آخر کلاس تاریخ اسلام بود. کتاب آقای سبحانی را زیر و رو کرده بودیم. اکثر مباحث را طلبه های کلاس کنفرانس داده بودند. دیگر داستان زندگی پیامبر اسلام (ص) داشت به آخر می رسید. استاد بحث جلسه آخر را شخصا تدریس کرد. اما بحث زودتر از آنکه باید جمع شد. استاد در پایان درس رو کرد به بچه ها و گفت: حالا که آخر ترم است، می خواهم ببینم که دیدتان نسبت به پیامبر اسلام (ص) عوض شده یا نه؟ هرکسی چیزی گفت منتهی استاد از جمله یکی از طلبه ها خیلی بیشتر خوشش آمد. او گفت: من فکر می کردم که پیامبر (ص) فقط یک پیرمرد مهربان بوده که مدام مردم را نصیحت می کرده! ولی حالا برایم او قهرمان بی نظیری است، یک انسان با شکوه که یک جامعه عقب مانده دور از اخلاق را به اوج رساند. کسی که در عین مواجهه با ناملایمات توان فرسا همیشه اخلاق نیکش الگو بوده...
دقایق آخر کلاس یکی از طلاب مداحی کرد... کلاس مدینه شده بود... یک ترم با پیامبر(ص) زندگی کرده بودیم... و حالا با همین شناخت اندک بی نهایت مجذوب و عاشقش شده بودیم.
پینوشـ.........................................................
* دوست داشتم این پست را برای ایام رحلت رسول اکرم (ص) ارسال کنم، ولی درگیر امتحانات بودم.
گویا روزی این ایام بود که نزدیک به میلاد آن حضرت هستیم. میلادش بر همه بشریت مبارک باد. چرا که او فقط پیامبر ما نیست بلکه رحمه للعالمین است.
**به امید خدا قصد دارم دوباره این وبلاگ را سر و سامانی بدهم، دعایم کنید.
یاعلی